سرما

ساخت وبلاگ
چشمای سیاه کوچولوش باهام حرف میزنه، خودش سکوت محضه. چشماش التماس میکنه داد میزنه، دلم میسوزه میگم گور پدر غرور، گور پدر تمام بایدها و نبایدها، بغلش میکنم، اما نوکم میزنه و از بغلم پر میزنه و فرار میکنه... من ولی خوب میدونم که تناقض اون چشما و اون تن سرد برای چیه؛ میمونم و برای دلِ کوچولوی وحشتزده اش قصه میگم تا آخر شبای زمستون. که اگه کنارش نمونم از سرما میمیره. از مرگش میمیرم...
تجمع...
ما را در سایت تجمع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : draport0 بازدید : 175 تاريخ : پنجشنبه 6 مهر 1396 ساعت: 23:32