گاهی از احمق بودنم بدم میاد. احمق بودن گاهی خوبه، اما گاهی هم نفرت انگیزه. وقتی میگه فردا اگه تونستم بیام با هم بریم عکاسی و من از شبش باتری دوربینو شارژ میکنم، لاک گلبهی میزنم، دو تا کیک شکلاتی میذارم گوشه کیفم و بعد دراز میکشم و فکر میکنم فردا چطوری نگاش کنم، چطوری صداش کنم که هم بفهمه دوسش دارم هم همه چیو لو ندم؟ فرداش که میشه از 9 صبح خوابم ولی جفت گوشام حساس به صدای دینگ دینگ پیامش که بگه بزن بریم، صبح ظهر میشه، ظهر عصر میشه و عصر خودم پیام میدم به هوای احوال پرسی و او هیچی از قرار نمیگه. میبینم افتادم تو دوست داشتن کسی. حسی که قراره اذیتم کنه، پس باید بکنم ازش. میکنم ازش...
۹۶/۰۳/۱۹
برچسب : نویسنده : draport0 بازدید : 224