Insight

ساخت وبلاگ

باز تا بهم رسید نگاه های معنی دار کرد، جاهای معنی دار ترانه های ماشینو بلند خوند، محبت های معنی دار، مواظبت های معنی دار. دست آخرم نتونست تاب بیاره، باز صداش رفت بالا و لحنش ملتمسانه و عصبی شد و پرسید "بالاخره تصمیمت واسه آینده چیه؟" باز افتاده بودم تو یه موقعیت جدی که به نظرم مسخره هم میومد، و خندم گرفته بود. خندیده بودم و جوابی نداده بودم. ولی او منتظر یه جواب جدی بود. تشر زد که حرفمو دربیاره. با بیخیالی گفتم نمیدونم. صداش رفت بالاتر. تقریبا داد زد: "آخه میخوام بدونم من چکار کردم که تو ازم بدت اومد؟ و وقتی میگفت چکار کردم دستاشو سفره کرد زیر چونه اش و هل داد طرف من. انگار می خواست هیچ کاری نکردنشو، تهی بودن "چکار"و نشون بده. جواب ندادم. ساکت شدیم و به صدای ضبط صوت ماشین گوش دادیم. فکرم رفت طرف "چرا؟" چرا دوستم داشت؟ چرا دوستش نداشتم؟ چرا فلانی رو دوست داشتم؟ فلانی چرا دوستم نداشت؟ چرا دوست داشتن ها و دوست داشته شدن های زندگی من این سالها به طرز وحشتناکی اشتباهی شده بود؟ که آدمهایی را دوست داشتم و معشوق کسانی شده بودم که نمیشد با هم باشیم. که نباید دوست داشتنمان را به نتیجه ای میرسانیم و باید یا همانطور نگهش میداشتیم یا تمامش میکردیم. فکرم رفته بود توی کنکاش چرای زندگی سگ مصب که رسیدیم به مقصد. افکارم را برداشتم و پیاده شدم...

تجمع...
ما را در سایت تجمع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : draport0 بازدید : 252 تاريخ : شنبه 20 خرداد 1396 ساعت: 10:16