کاش زنش بودم...

ساخت وبلاگ

چند هفته اس سوار اتوبوس خونه که میشم، تو ایستگاه سوم مرد و زنی از در عقب سوار میشن، روی آخرین جفت صندلی های ردیف سمت راننده تو بخش مردونه کنار هم میشینن و من تا ایستگاهی که پیاده میشن (کوچه پایینی ما) زل میزنم به گپ زدناشون. مرد میانساله، کلاه ماهیگیری به سرش داره و کت خاکستری به تن. وقتی با زن حرف میزنه بهش نگاه میکنه. از نیمرخ یه مرد گیلکی جذابه. زن چادریه و به طرز دلنشینی به بازوی مرد تکیه میکنه. نه شبیه دختر و پسرهای امروزی که خودشونو به شکل دل به هم زنی میچسبونن به هم. تکیه کردنشون به هم با آدم حرف میزنه. از سالها زندگی مشترک و یکی شدنشون میگه. طبق تربیت ایرانیم اولین سوالی که تو ذهنم میاد اینه که زنش چه شکلیه که اینقدر دوسش داره؟ سومین هفته بود که وقتی پیاده شدن و اتوبوس راه افتاد انقدر با نگاهم دنبالشون کردم که هم فهمیدم مرد حین راه رفتن با همسرش دستشو میگیره هم نیمرخ زن رو دیدم. قشنگ بود. اما این جواب سوال من نمیشد. قشنگ بودن هیچکدومشون دلیل رفتارهای محبت دار و احترام آمیزشون نبود. خیالم از مشتم در رفته بود و پرواز کرده بود تو زندگیشون. روزاییو دیده بودم که دختر و پسری با شخصیت های سالم (در برابر بیمار) با هم آشنا میشن، ازدواج میکنن، زن سختیای زیادیو صبوری میکنه؛ مرد بدخلقی های زیادیو به جون میخره. آدمایی از همون نسلی که ما بهشون میگیم آدمای تعمیر کردن جای دور ریختن! این وابستگی، این احترام، این تکیه کردن به بازوش، این نگاه کردن به چشماش موقع حرف زدنش، باهم راه رفتنشون، دستای به هم وصلشون، اینا رو نمیشه نسبت داد به خوبی مرد. نمیشه حسرت خورد به زن. نمیشه بگی کاش من جای او بودم. چون اینا رو یه عمر زندگی ساخته. دو تا آدم درست و جفت طی سالها ساختن کنار هم. که اگه هرکسی جز اون زن کنار اون مرد باشه شاید اون مرد اینقدر عاشق و محترم نشه براش؛ و اگه بشه، نمونه باهاش، و اگه اون زن با کسی جز او ازدواج کرده بود شاید یکی به عدد زنهایی که درد بی مهری و تنهایی و خیانت میکشن و دم نمیزنن اضافه میشد. برای خوشبختی ای که تو یکی از خونه های کوچه پایینیمون نبض داره خوشحالم. برای بچه هایی که از اون خونه بیرون میان...

تجمع...
ما را در سایت تجمع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : draport0 بازدید : 133 تاريخ : چهارشنبه 20 ارديبهشت 1396 ساعت: 2:23