نمیدونم، شاید سبک زندگی قبل از انقلاب اینجوری بوده که حالا پدر و مادرهای ما جوونهای شاه ندیده و انقلاب ندیده همیشه اصرار دارن که "برو حقتو بگیر" حتی اگه خیلی چیزا دیگه واسه مردم این کشور حق نباشه بلکه توقعات بیجا و وقیحانه باشه.
چند روز پیش تو شهرکتاب بودیم و داشتیم از سهم تخفیف شهروندیمون برای عید لذت میبردیم که بابا هوس کرد با فاکتور خریدمون و حساب و کتاب سهم هزینههای من چقدر و سهم خودش چقدر و تخفیفها، درس حسابداری بهم بده. نشسته بودیم و من محو تماشای سرعت تقسیم اعشاریهای ذهنی بابا بودم که به یه اختلاف خوردیم! قیمت پشت جلد ٥٠ تومن، قیمت روی فاکتور ٥٧ تومن! بلافاصله متوجه دلیل این اختلاف رقم شدم ولی بابا فرصت حرف زدن نداد و طبق معمول همیشه، منو با جملۀ "برو پولتو پس بگیر" هل داد سمت باجه و از دور نشست به تماشای بزرگ شدنم و به حق طلبیام بالید. مطلبو به فروشنده گفتم و توضیحی (فلسفه یا سفسطهای) گرفتم که حتی فهمش هم سخت بود، دیگه توقع نداشته باشید به خاطر بیارمش!
سینه ستبر و جدی برگشتم سمت بابا و نشستم. اینکه احتکار کتاب هم مثل احتکار روغن میمونه و وقتی چاپ جدید با قیمت بیشتر میاد چاپ قدیمی رو هم با قیمت جدید میفروشن رو با جملههای ساده شروع کردم و با جملههای دردناک تموم، و اینجوری رو دل دردمند بابای انقلاب چشیدهام طوری تاثیر گذاشتم که اونم مثل من و هم نسلهای من سرشو انداخت پایین و دیگه به ظلمی که بهش شده بود اعتراض نکرد و دیگه نگفت بریم حقمونو بگیریم... شاید مثل من داشت خاطرۀ تلخ تک تک حقهای نداشتشو تو این جغرافیای داغ مرور میکرد...
- ده اسفند یه بستۀ تپل دادم به پست که در نهایت امانتداری و در قبال پولی که پرداخت کردم و تعهدی که ایجاد شده برسوننش دست دوست جانم تو یه شهر دیگه. امروز تقریبا دو هفته گذشته و دیگه داریم به گم و گور شدن همه چیزمون در تونلهای پستخانه فکر میکنیم و خداروشکر میکنیم که درسته مجموعا هزینۀ زیادی به باد رفت ولی بین هدیههام یه دونۀ خیلی گرون قیمت توش نبود که بیشتر از این بخواد جایجای تنمون بسوزه... و شادیم به داشتن آدمایی که حتی جواب تلفن ادارشونو نمیدن و تجربه نشون داده از بیادبترین و بددهنترین و کمسوادترین قشر جامعهاند. حق دارم از این موضوع چیزی به پدر و مادرم نگم؛ چون تا هفتهها سعی میکنن با بحث در این مورد ثابت کنن که من برای پیدا شدن بستهای که بابت تهیهاش فلان قدر هزینه کردم و بابت ارسالش فلان قدر، به اندازۀ کافی تلاش نکردم و یه بیعرضه توسریخورم!
برچسب : نویسنده : draport0 بازدید : 245