بوی سرکه، بوی عشق...

ساخت وبلاگ

یه وقتی حلیم با گوشت بوقلمون بود و حاصلِ پختن تا له شدن و قوام اومدن گندم‌ها. یه وقتی کوبیده غذای اعیونی بود و با گوشت و دمبهء درجه یک، که هرجایی هم نبود. یه وقتی توت‌فرنگیا نه خیلی درشت بودن نه ریز، اما عین ادکلن‌های اصل، عطرشون تمام اتاقو می‌گرفت. وقتی همه‌چیز کم‌کم عوض شد، وقتب دیگه حلیم‌ها شدن با آرد و گوشتِ مرغ، وقتی خبر رسید کبابی‌ها زیاد شدن و گوشت‌ها گرون، و حالا دیگه گوشتِ خیلی چیزا رو می‌شه تو کوبیده پیدا کرد، وقتی توت‌فرنگیای گلخونه‌ای با طعم آب و بی‌بو خریدیم، شاید خوشحال بودیم که هنوزم حلیم و کباب و توت‌فرنگی که دوست داریم رو می‌خوریم، که هنوزم هست و می‌تونیم بخوریم، اما قطعا غمگین‌ترین بودیم وقتی ته دلمون می‌دونستیم اون چیزایی نیستن که باید باشن. ما طعم واقعی رو قبلا چشیده بودیم. ما می‌دونستیم زیر دندون چه صدایی دارن، چه عطری دارن، چه ترش و شیرینی‌ای دارن. می‌شد که توت‌فرنگیای گلخونه‌ای رو دوست داشته باشیم، اگه هیچوقت قبلش اون میوهء اصل رو نچشیده بودیم.

حکایت بعضیاس... بعضیا که بداخلاق و مغرور نیستن؛ ترشیده نیستن! آدم‌به‌دور و غیراجتماعی و ناتوان در جذب دیگران نیستن. فقط، یه روز عشقو چشیدن، اصلِ عشق، و حالا به دوست داشتنِ آدم‌های دوزاری (ببخشید) که شاید حتی دوست داشتن هم بلد نیستن قانع نمی‌شن. اونا حتی می‌جنگن واسه تغییر خودشون، واسه دوست داشتن داشته‌هاشون، اما نمی‌تونن تن بدن به مخلوطِ آرد و آب و مرغ به اسم حلیم! اونا ترجیح می‌دن نخورن اون کوبیده رو اما تا ابد با لذت و حسرت بگن: یه وقتی رفتم فلان جا بهترین کوبیدهء دورانو خوردم...

تجمع...
ما را در سایت تجمع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : draport0 بازدید : 128 تاريخ : يکشنبه 18 آذر 1397 ساعت: 22:34