تجمع

متن مرتبط با «قصه گو در جدول» در سایت تجمع نوشته شده است

دردِ مُدام

  • آدم‌هایی در زندگی‌ات هستند که باید در رأس برآورده کردن انتظاراتت باشند، وگرنه تنهایی. آدم‌هایی که انقدر به تو نزدیکند که براساس عرف و عقل، باید بیشترین عشق را به تو بدهند، بیشترین احترام را برایت قائل باشند، بیشترین صمیمیت مابینتان وجود داشته باشد؛ اما نیست. انتظار شما بی‌جا نیست، اما توان آنها کم است. مشکلی هست. چیزی این بین مانع برآورده شدن این انتظارات است. و تقصیر هیچکس هم نیست. شاید تقصیر تروماها و کمبودها و رنج‌هاست. اما باید بپذیرید که بیش از این نمی‌شود نزدیک شد، بیش از این نمی‌تواند دوستت داشته باشد، نمی‌تواند به خوبی از تو حمایت کند، نمی‌تواند کاملا لایق عنوانش (پدر، مادر، همسر، رفیق) باشد و همیشه چیزهای مهم زیادی در ارتباط شما مفقود است؛ صداقت، صمیمیت، محبت، احترام، حمایت...رسیدن به این درک و پذیرش آن دردناک است. اما درنهایت، این درک شما را آرام‌تر و منطقی‌تر می‌کند. جاهای خالی پر نمی‌شوند اما شاید از این به بعد چشم‌هایتان را کم‌تر آزار بدهند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گورخر

  • بعضیا باید تلاش کنن آدمای بهتری باشن. دوستاشونو اذیت نکنن، خانوادشونو به ستوه نیارن، حتی حیوونا رو آزار ندن. بعضیا اما، باید در محبت و بخشندگی خودشونو تعدیل کنن. جلوی قلبشونو بگیرن و به عشقشون «همیشه» اجازهٔ بروز ندن. بعضیا باید سعی کنن کمی خساست، بی تفاوتی، غرور و خودخواهی و حتی بدخواهی کسب کنن. ایده آل آدما در خوب بودن نیست، همونطور که در بد بودن نیست! در تعادله. در خاکستری بودن. در سیاه یا سفید نبودن., ...ادامه مطلب

  • مدرکی بر شعور یک تحصیلکرده

  • تحصیلات شرطِ لازمِ هیچ اتفاقی نیست. نه پیدا کردن شغل نه رشد شعور نه حتی اعتباری بر جایگاه اجتماعی. کسانی که از پشت نیمکت‌های مدرسه به صندلی‌های دانشکده نرفتن به حق از خودشون دفاع می‌کنن و مدعی‌ان که م, ...ادامه مطلب

  • خاطرات مدرسه محاله یادم بیاد

  • مهر که میاد نمیدونم چرا همه تو اینستاگرام اصرار دارن از خاطرات مدرسه شون بگن. معلوم میشه حتی برای اونایی هم که ازش خاطرات تلخی تعریف میکنن روزای موندگاری بوده! من که اساسا نه روزای خوبشو یادمه نه روزا, ...ادامه مطلب

  • گودبای پارتی

  • در کشوری که انسان نه تنها ارزش نداره که برای حفظ سلامت و جونش تلاش بشه، که حتی سالم یا بیمار، احترام هم نداره، آرزو و دعام اینه که یا به گنج بزرگی برسیم و پول از چشم و دماغمون بزنه بیرون، یا اولین بیماریمون سخت ترین و آخرینش باشه و هیچوقت جون دوستی و ترس از مرگ مارو مجبور نکنه خفتِ زیردست دکتر و پرستار و پرسنل بیمارستان های دولتی ایران بودنو تحمل کنیم..., ...ادامه مطلب

  • غلط اندر غلط

  • سنگینم. بارِ حضورِ آدماییو تو زندگیم تحمل میکنم که میانگین لبخندامو ۶۲ درصد کم کردن. فکرمو ۸-۷ ساعت در روز درگیر این سوالا کردن که من دوست داشتنی نیستم؟ باهوش نیستم؟ جذاب نیستم؟ حتی مهربون هم نیستم؟! , ...ادامه مطلب

  • با پدر و مادرتون پُز ندید

  • با پول و معشوق و سلیقه و هنر و تخصصتون هرچقدر دلتون می خواد شوآف کنید، تظاهر کنید، به نمایش بذارید، اما با خانوادتون نه. شاید کسی خانواده نداشته باشه، این حسرتی نیست که بشه با تلاش و بی عرضه نبودن به دستش آورد...,مادرتون ...ادامه مطلب

  • لتس گو

  • قشنگ ترین، باصلابت ترین و صحیح ترین کار، وقتى جایى گیر میفتى که دوسش ندارى، وقتى کنار کسى هستى که دوستت نداره و وقتى براى تغییر چیزایى تلاش میکنى و نمیشه، اینه که بى حرف و جنجال، آروم و با لبخند بزنى برى. فقط برى... جاى دیگه اى از شهر، کشور، دنیا، خوشحالى و زندگى و شور به انتظار نشسته..., ...ادامه مطلب

  • پیکان گوجه ای

  • وقتی کهنه میشی چروک و زشت و زهوار در رفته ای. اما اگه کساییو داشته باشی که با دیدن چروکات یاد بهترین خاطراتشون بیفتن، یاد خنده ها و گریه های روزای مهم زندگیشون، رفتن ها و اومدنای زندگیشون، اون وقت تا ابدِ بودنِ تو، تو مهم ترین و عزیزترین آدم اونایی حتی اگه خیلی کهنه و زهوار در رفته باشی..., ...ادامه مطلب

  • در میان جمع و...

  • بعضیام هستن که دوست دارن احترام داشته باشن. جایی برن که بودنشون واسه بقیه قشنگه. به کسی پیام بدن که دوست داره پیاماشونو. با کسی قرار بذارن که مشتاق دیدارشونه. ینی رابطه های دو سر اشتیاق دوست دارن نه آویزون کسی بودن. که وقتی از جمعی پا شدی و رفتی، حدس بزنی دارن پشت سرت میگن وای کی اینو دعوت کرد! که , ...ادامه مطلب

  • درک متقابل

  • یه وقتا میخوام به اون دوستام که ازم بزرگترن دلداری بدم، هم صحبت حرفای دلی و فلسفیشون شم، اما به خودم میگم وایسا کنار و فقط شنونده باش. فقط تایید کن، نظرهای کوتاه بده. وقتی به کسی که ازت بیشتر عمر کرده سخنرانی تحویل میدی خستش میکنی. تو داری حرف میزنی و اون داره با خودش فکر میکنه این بچه با دو تا تجر, ...ادامه مطلب

  • سرزمین مادری

  • اولین بار که تلویزیون مملکت مصاحبه طنزی پخش کرد با سوال "الفبا رو به ترتیب بگو" و دیدم فقط یه دختر جوون بلد بود، فقط، و فقط، باورم نشد راست باشه. مثل همه ی مصاحبه های رسانه ی مملکت که آدم باورش نمیشه اون آدما و اون حرفا صادقانه و بی سانسورن. حالا هربار که میخوام کسیو قانع کنم که کاربرد فلان واژه اشتباهه، و حتی خدای من! و حتی غلط های املایی!!! و طرف قانع که نمیشه هیچ، عصبانی میشه و آدم معروف های غلط نویسو مثال میزنه و... هربار که میفتم تو این مخمصه یاد اون خنده ها میفتم وقتی طرف تا ت و ث هم با شک حفظ بود...,سرزمین مادری,سرزمین مادری ویرانه شد,سرزمین مادری فدایی ...ادامه مطلب

  • سی و هشت درصد

  • بیدار میشدم، ساعتو نگاه میکردم، هیچوقت صبح نشده بود. تو خواب و بیداری میگفتم چرا صبح نمیشه؟ و سعی میکردم باز بخوابم. به زور. تا حالا به زور خوابیدی؟ صبح زود بیدار میشدم. قدم میزدم. چای دم میکردم. منتظر نور به پنجره نگاه میکردم. منتظر صدا و رفت و آمد و شلوغی میشدم. باید از تنهایی و فکراش فرار میکردم. تا حالا از خودت فرار کردی؟ بهم لبخند میزدن، نگاهمو میدزدیدم. تلفنم زنگ میخورد جواب نمیدادم. قرارها رو دقیقه نود کنسل میکردم. منتظر شب بودم. منتظر خوابی که منو از تعامل با شلوغی شهر و لبخند زدن به آدماش بکنه و ببره. کسی باهام از دردای دلش نگه، کسی از حالم نپرسه، از کسی نخوام باهام حرف بزنه، براش مهم باشم، دوسم داشته باشه و نداشته باشه... داشتم از پاکی دلم دور میشدم. داشتم بد میشدم. داشتم پیله میتنیدم دورم. داشتم "خسته" میشدم. تا حالا شده "خسته" شی؟,سی و هشت هفتگی بارداری,سی و هشت,سی و هشت سالگی ...ادامه مطلب

  • قصه گو

  • دارم فکر میکنم این روزها هم تمام میشود، من میمانم و کلی قصه از آدمهای عجیبی که توی بیست و پنج سالگی مرا دوست داشتند و من نداشتم، یا آدمهایی که من دوستشان داشتم و آنها...,قصه گو,قصه گو در جدول,قصه گویی,قصه گو قصه نگو,قصه گوی پیر شهرم,قصه گویا برای کودکان,قصه گویا,قصه گویی و نمایش خلاق,قصه گویی کودکان,قصه گوی آنلاین ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها